
معرفی کتاب
مغازه خودکشی اثری از ژان تولی نویسنده و فیلمنامه نویس فرانسوی است. ژان تولی رمان مشهور خود را در سال ۲۰۰۷ منتشر کرد؛ این کتاب به ۲۰ زبان دنیا ترجمه شده است.
به علت توصیف خودکشی برای گروه سنی نوجوان مناسب نیست.
داستان در شهری نامعلوم و در زمانی نامشخص اتفاق می افتد، همه ی کسانی که در این شهر زندگی می کنند غمگین و محزون اند، همه ی آن ها به بیماری اف
ادامه متنبه علت توصیف خودکشی برای گروه سنی نوجوان مناسب نیست.
داستان در شهری نامعلوم و در زمانی نامشخص اتفاق می افتد، همه ی کسانی که در این شهر زندگی می کنند غمگین و محزون اند، همه ی آن ها به بیماری اف
خلاصهای از کتاب
رمان مغازه خودکشی، درباره خانواده تواچ است که نسل در نسل مشغول تجارت هستند.
این زوج دارای ۳ فرزند هستند، نام هر کدام از این فرزندان را از اسامی کسانی گرفته اند، که خودکشی کرده اند. یک دختر به نام «مرلین» و یک پسر به نام «ونسان» دارند اسم این دو بچه را از روی نام «مرلین مونرو ونسان ونگوک» گرفته شده است. در این خانواده بعدها پسری به دنیا می آید که نا
ادامه متناین زوج دارای ۳ فرزند هستند، نام هر کدام از این فرزندان را از اسامی کسانی گرفته اند، که خودکشی کرده اند. یک دختر به نام «مرلین» و یک پسر به نام «ونسان» دارند اسم این دو بچه را از روی نام «مرلین مونرو ونسان ونگوک» گرفته شده است. در این خانواده بعدها پسری به دنیا می آید که نا
جملاتی از متن کتاب
- 1- خانم تواچ روی تخت دخترش مرلین نشسته بود و برایش داستان خودکشی کلئوپاترا را تعریف میکرد، «وقتی کلئوپاترا، ملکهی مصر، در سوگ آنتونی نشسته بود، تاجی از گُل بر سر نهاد و به خدمتکارانش دستور داد حمام را آماده کنند. بعد از حمام، کلئوپاترا غذای اعیانیای میل کرد. سپس مردی روستایی که سبدی در دست داشت از راه رسید. هنگامی که محافظان از او بازجویی کردند که چه چیزی همراهش است، برگهای روی سبد را کنار زد و سبدِ پُر از انجیر را به آنها نشان داد. محافظان از اندازه و زیبایی انجیرها متحیر شدند. مرد لبخند زد و به آنها مقداری از آن میوهها داد؛ بنابراین به او اعتماد کردند و اجازهی ورود دادند.» مرلین دراز کشیده و به سقف چشم دوخته بود. به صدای زیبای مادرش گوش میداد که برایش داستان میخواند، «پس از ناهار، کلئوپاترا لوحی نوشت و آن را مُهرومومشده نزد اوکتاویوس فرستاد. سپس همهی خدمتکاران را، جز یک پیشخدمت، معاف کرد و در را بست.» چشمان مرلین سنگین شده بود و نفسش آرامتر... «وقتی اوکتاویوس مهر لوح را گشود، درخواست کلئوپاترا را خواند که از او خواسته بود کنار آنتونی به خاک سپرده بشود. آن لحظه از عمل کلئوپاترا آگاه شد. اول فکر کرد شخصاً برای نجات جان او برود، ولی بعد تصمیم گرفت چند نفر را بهسرعت برای رفع مشکل بفرستد. قاصدان سریع حرکت کردند، ولی وقتی به آنجا رسیدند، محافظان را دیدند که حفاظت نمیکنند و اصلاً از چیزی خبر ندارند. هنگامی که در اتاق را گشودند، جسد کلئوپاترا را در ردای سلطنتی، روی تخت طلایی یافتند. در آنجا خدمتکار او را دیدند که داشت سربند ملکه را مرتب میکرد. یکی از مردان باعصبانیت به او گفت 'چه زیبا خدمت کردی، چرمیین.' او پاسخ داد 'بله، بهراستی زیبا خدمت کردم و اکنون سر ملکهای را میپیچم که به پادشاهان بسیاری خدمت کرده است.' همانطور که کلئوپاترا دستور داده بود، افعی زیر انجیرهای سبد پنهان شده بود تا ناگهان به او حمله کند، ولی وقتی انجیرها را کنار زد، مار را دید و گفت 'پس تویی؟!' و دستانش را برای نیش خوردن برهنه کرد.» مرلین که انگار هیپنوتیزم شده بود، چشمانش را باز کرد. مادرش موهایش را نوازش کرد و داستان را تمام کرد، «دو نقطهی ریز جای نیش روی دستهای کلئوپاترا پیدا بود. هر چند اوکتاویوس از مرگ کلئوپاترا ناراحت شده بود، روح بزرگش را ستایش کرد و او را با مراسمی باشکوه و شاهانه کنار آنتونی به خاک سپرد.» آلن دمدر اتاق نیمهبازِ خواهرش ایستاده بود و گوش میداد. «اگه من اونجا بودم، از پوست اون ماره یه جفت دمپایی درست میکردم که مرلین باهاشون بره کنسرت کرت کوبین!»
- 2- همیشه میگم «شما فقط یک بار می میرید ٬پس کاری کنید که اون لحظه فراموش نشدنی باشه» (مغازه خودکشی - صفحه 20)
- 3- آلن! آخه چندبار باید بهت بگم؟ وقتی مشتریهامون از مغازه خرید میکنن، بهشون نمیگیم بهزودی میبینمت. ما باهاشون وداع میکنیم. چون دیگه هیچوقت برنمیگردن. آخه کِی این رو توی کلهت فرو میکنی؟» لوکریس تواچ با عصبانیت کاغذی را پشت خود در دستان گره کردهاش پنهان کرده بود که با تکانهای عصبیِ او میلرزید. بچهی کوچکش روبهروی او ایستاده بود و بشاش و مهربان نگاهش می کرد. خانم تواچ خم شد و با لحن سرزنشآمیز محکمتری گفت «و یه چیز دیگه؛ این جیکجیک کردنت رو تموم کن. وقتی یکی میآد این جا نباید بهش بگی – ادای آلن را درمیآورد – «صبح به خیر.» تو باید با لحنِ یه بابامُرده بهشون بگی «چه روزِ گندی مادام.» یا مثلا بگی «امیدوارم اون دنیا جای بهتری براتون باشه، موسیو.» خواهش میکنم لطفا این لبخندِ مسخره رو هم از رو صورتت بردار. میخوای این یه لقمه نون رو ازمون بگیری؟ آخه این چه رفتاریه که وقتی یکی رو میبینی چشمهات رو میچرخونی و دستهات رو میبری پشت گوشت و تکونشون میدی؟ فکر کردی مشتریها میآن این جا لبخندِ ابلهانهی تو رو ببینند؟ واقعا میری روی مُخم. مجبورمون می کنی پوزه بند بهت ببندیم
- 4- زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این ماییم که بهش ارزش میدیم. با همهی کمبودهایی که این دنیا داره، زیباییهای خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمیشه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهی پر لیوان رو ببینیم.
جدیدترین کتابهای معرفی شده
- کتاب اتاق قرمز اثر ادواگاو رانپو
- کتاب کتاب سیاه اثر اورهان پاموک
- کتاب پدر سرگی اثر لئو تولستوی
- کتاب شیطان اثر لئو تولستوی
- کتاب نفوس مرده اثر نیکلای گوگول
- کتاب پرسش های اولین و آخرین اثر براین مگی
- کتاب خواب های سفید اثر شقایق دهقان نیری
- کتاب این جهان گذرا اثر دیوید کریستین
- کتاب عالیجناب کیشوت اثر گراهام گرین
- کتاب کاندید ساده دل اثر فرانسوا ولتر
آخرین نویسندگان معرفی شده
- عبدالرضا سالار بهزادی« عبدالرضا سالار بهزادی مترجم ایرانی در سال ۱۳۲۹ در شهر بم متولد شد. او فارغالتحصیل مقطع کارشناسی ارشد رشتهی روابط بینالملل است.
از ترجمههای عبد ...» - شقایق دهقان نیری« فاطمه دهقان" که با نام «شقایق دهقاننیری» مینویسد، دانش آموخته کارشناسی روانشناسی و داستاننویس جوان یزدی است. فاطمه دهقان این سال ها بر نوشتن تمرکز ...»
- رضا فرخ فال« رضا فرخ فال متولد سال 1328 نویسنده، مترجم و ویراستار ایرانی است. رضا فرخ فال از جمله نويسندگاني است که نخستين داستانهايش را در جنگ اصفهان به چاپ رسان ...»
- میلاد شیروانی« میلاد شیروانی مترجم ایرانی است. او آثاری در حوزهی موفقیت و روانشناسی ترجمه و به مخاطبان عرضه کرده است. از ترجمه های میلاد شیروانی می توان به: نیروی ج ...»
- دیوید کریستین« دیوید گیلبرت کریستین (متولد 30 ژوئن 1946) ، مورخ و محقق تاریخ روسیه ، به دلیل تدریس و ترویج رشته نوظهور تاریخ بزرگ مشهور شده است. در سال 1989 او شروع ...»