معرفی کتاب

معرفی نویسنده

خلاصه‌ای از کتاب

جملاتی از متن کتاب

• 1- تيام نفسش را يك جا بيرون داد. برخاست و كتش را از تن بيرون آورد و روي شانه ي او انداخت. خوني كه به يكباره به صورت ساينا دويد، نديده گرفت و كمي خم شد و دو طرف كت را به هم آورد و مشام ساينا يكباره پر شد از عطر تن او! نگاهش را به زير انداخت. روي نگاه كردن به چشم هاي تيام را نداشت، اما با حسي گنگ و مرموز بيشتر كت را به دور خود پيچيد و لبخندي بي جان روي لب هاي تيام نقش بست. نگاه ماتش به روي ساينا بود و فكرش به هزار راه مي رفت. چه بي ثمر روزها براي نديدنش تلاش كرده بود. آن روزها حتي به جابه جايي منزل پروين هم فكر مي كرد، به هر چيزي كه از اين احساس دورترش كند و حالا…