
معرفی کتاب
کتاب «پستچی» نوشته چیستا یثربی است. این رمان عاشقانه که از سوی مخاطبان با استقبال خوبی مواجه شد.
کتاب پستچی، داستان عشق یک دختر جوان است که عاشق پستچی مو طلایی محل می شود و برای دیدن یار هر روز برای خود نامه می نویسد ...
پستچی فقط یک داستان عاشقانه نیست، پستچی احساسات درونی، مشکلات زندگی، امید، ناامیدی، زندگی، نامردی، مردی رو در خودش جا داده است.
کتاب پستچی، داستان عشق یک دختر جوان است که عاشق پستچی مو طلایی محل می شود و برای دیدن یار هر روز برای خود نامه می نویسد ...
پستچی فقط یک داستان عاشقانه نیست، پستچی احساسات درونی، مشکلات زندگی، امید، ناامیدی، زندگی، نامردی، مردی رو در خودش جا داده است.
خلاصهای از کتاب
کتاب پستچی، درباره دختر چهارده ساله ای است. عاشق پستچی محل می شود.
او یک روز اتفاقی در خانه را باز می کند و پستچی را می بیند، از آن روز به بعد آرام و قرار ندارد و برای دیدن او دنبال بهانه ای می گردد پس هر روز برای خودش نامه می نویسد تا پستچی را ببیند. اما یک روز آن پستچی که او عاشقش بود نمی آید و به جایش یک پستچی پیر درب خانه شان را می زند روزها و
ادامه متناو یک روز اتفاقی در خانه را باز می کند و پستچی را می بیند، از آن روز به بعد آرام و قرار ندارد و برای دیدن او دنبال بهانه ای می گردد پس هر روز برای خودش نامه می نویسد تا پستچی را ببیند. اما یک روز آن پستچی که او عاشقش بود نمی آید و به جایش یک پستچی پیر درب خانه شان را می زند روزها و
جملاتی از متن کتاب
- 1- عاشق شدن، سخت است. عاشق ماندن، سخت تر. آدم شاید در یک لحظه عاشق شود، ولی یک عمر، طول میکشد که عشقش را از یاد ببرد، به خصوص عشق اول را. روی موتور نشسته بودم، نیمه شب بود. از امام زاده برمیگشتیم.
- 2- برای اولین بار بود که زیر نور ماه، لبخند علی را دیدم! دلم لرزید. به قول آن شاعر«سیلویا پلات»، ماه اگر میخندید، شکل تو میشد! اول لبخند و بعد با صدای بلند. خنده اش، مثل طعم آب نبات در دهان بود! گفت: «تو محشری به خدا! گفتم از تنور درت میآرم، اما این جوری؟» گفتم:«مگه چشه؟» گفت:« آبرو ریزیه! به بچه هامون چی بگیم؟ بگیم خلاف میکردیم به زور عقدمون کردن؟!» گفتم:«عشق خلافه؟» گفت:«نه قربونت برم، راهش این نیست!» به او گفتم نگه دار تعجب کرد. دوباره با صدای بلند گفتم:«نگه دار حالم بده.» از موتور پایین آمدم و لب جاده، زیر یک کاج دراز کشیدم. گفت: «خوابت می آد؟» گفتم:«نه منتظر کمیته ام که بیاد!» گفت: «خودتو لوس نکن، بلند شو!» گفتم:«من لوس نیستم.عاشقم و به خاطرش هر کاری میکنم.» گفت: «من میرما.» گفتم:«منم جیغ میزنما!»نمیدانم خداخواست با بنده ی خدا! همیشه آن قسمت جاده، گشت کمیته را دیده بودم. برادری پیاده شد و گفت: «این وقت شب؟ به به! این جا، چه خبره؟» على سلام داد و گفت: «من پستچی محل ایشونم. تو راه امام زاده دیدم شون. ماشین نبود. گفتم برسونمشون.» برادر گفت:«راست میگن خواهر؟» گفتم:«برادر، بده آدم با پستچی سابق شون دوست شه؟ ما فقط میخواستیم یه جا تنها باشیم و حرف بزنیم. مگه بده آدم عاشق شه برادر؟» اولین بار بود که على باخشم به من نگاه کرد.
- 3- چهارده ساله که بودم، عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم و نامه را بگیرم، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و ریخت رو زمین! انگار انسان نبود، فرشته بود! قاصد و پیک الهی بود، از بس زیبا و معصوم بود! شاید هجده، نوزده سالش بود. نامه را داد. با دست لرزان امضا کردم و آن قدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت. از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی! تمام خرجی هفتگی ام، برای نامه های سفارشی می رفت. تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هر روز یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود.
- 4- گاهی بیداری، ولی انگار خواب میبینی. همه ی آن لحظه های خواندن صیغه محرمیت، در آن اتاق کوچک و خاکستری پادگان که پر از پوشه بود، به نظرم خواب میرسید واگر پدرم کنارم نبود، شک میکردم که همه اینها واقعی است! محرمیت چه بود؟ خودم هم درست نمیدانستم. میدانستم که زن و شوهر نخواهیم بود.اما میتوانیم بدون حس گناه، دست هم را بگیریم وشانه به شانه، کنارهم برویم،تا انتهای جهان! تا جایی که فقط من باشم و او و خدایی که دلمان را آفرید !برای من محرمیت، همین بود.اینکه نترسم زیر چتر، شانه ام به شانه اش بخورد.اینکه نترسم داد بزنم دوستت دارم و اینکه روی شانه اش گریه کنم، کار عاقد تمام شد.پدر پیشانی ام را بوسید و علی را.دوستان علی همه محکم در آغوشش گرفتند.
- 5- فقط نگاهش کردم .همیشه زیبا بود. آنقدر که همیشه فقط دلم میخواست نگاهش کنم. به خاطر من آمده بود؟ آن هم در خانه ای که قسم خورده بود، دیگر پایش رانگذارد؟ پس دوستم داشت. مثل وقتی کوچک بودم و او شاد بود و امیدوار. از صبح تا شب، پشت ماشین تایپ قدیمی، مینشست و مینوشت .انگشتهایش، بر دگمه های حروف ماشین تایپ، نوک میزدند. پرندگان بازیگوشی بودندکه کلمه می دانستند.
شناسنامه کتاب
نویسنده: چیستا یثربی
ناشر: قطره
تعداد صفحات: 120
نوع جلد: شومیز
قطع: رقعی
شابک: 9786001198717
امتیاز گودریدز: 3.05
قیمت چاپ هفدهم: 18,000 تومان
جدیدترین کتابهای معرفی شده
- کتاب راز داوینچی اثر دن براون
- کتاب موکل خطرناک اثر جان گریشام
- کتاب بیگانه اثر استیون کینگ
- کتاب درون آب اثر پائولا هاوکینز
- کتاب به هیچ کس نگو اثر هارلن کوبن
- کتاب مخمصه اثر هارلن کوبن
- کتاب یک بار فریبم بدهی اثر هارلن کوبن
- کتاب مرد ناشناس اثر المور لئونارد
- کتاب همان خواهم شد که تو می خواهی اثر میندی محیا
- کتاب الماس های قاتل اثر آگاتا کریستی
آخرین نویسندگان معرفی شده
- فاطمه (تینا) نیک خاکیان« فاطمه (تینا) نیک خاکیان در سال 1367 متولد گردید. وی از سال 1395 کار نویسندگی را شروع کرد.
اولین کتاب وی با عنوان جرقه ای در شب در نیمه اول سال 14 ...» - محمد قصاع« محمد قصاع متولد سال 1343 تهران و کارشناس مخابرات دریایی است . او کار ترجمه را از سال 1367 با ترجمه کتاب های علمی تخیلی شروع کرده است. مجموعه های «اسپا ...»
- بهزاد رحمتی« بهزاد رحمتی مترجم ایرانی است. او دانش آموختهی حوزهی آموزش و سیاست است.
ترجمهها:
طلای خدایان اثر اریک فون دانیکن
۲۷ چهرهی مردان ا ...» - سیامک دل آرا« سیامک دل آرا مترجم ایرانی، متولد ۱۳۵۳ تهران فارغ التحصیل مترجمی زبان انگلیسی است. وی ترجمه رمان «مرد ناشناس» از المور لئونارد و «پرده حائل» از یان م ...»
- هارلن کوبن« هارلن کوبن، زاده ی 4 ژانویه ی 1962، نویسنده ی آمریکایی رمان های معمایی و تریلر است.کوبن در خانواده ای یهودی در نیوجرسی چشم به جهان گشود. او همزمان با ...»