خانه / کتاب‌ها / اشتباه در ستاره های بخت ما /
تصویر کاور کتاب اشتباه در ستاره های بخت ما
معرفی کتاب

اشتباه در ستاره های بخت ما

اشتباه در ستاره های بخت ما

اثری از جان گرین

دسته بندی

معرفی کتاب

اشتباه در ستاره‌های بخت ما، کتابی است از جان گرین، نویسنده موفق آمریکایی است که یکی از ۱۰۰ چهره تاثیرگزار جهان نامیده می‌شود. رمان اشتباه در ستاره‌های بخت ما در هفته اول پس از انتشار، پر‌فروش‌ترین کتاب لیست نیویورک تایمز شد، به سرعت به ۴۷ زبان دنیا ترجمه شد و ۱۰میلیون از آن در سراسر جهان به فروش رفت.
داستان کتاب، ماجرایی عاطفی و درعین‌حال دلخراش ب
ادامه متن

خلاصه‌ای از کتاب

کتاب اشتباه در ستاره ی بخت ما درمورد دو نوجوان مبتلا به سرطان است.
راوی دختر شانزده‏‌ساله ای است که به علت بیماریش، با مشکلاتِ بسیاری روبرو شده است. او در مسیر بیماریش با پسری آشنا می‌شود و کم‌کم این دوستی به واسطه‌ی بیماریشان شکل ژرف تری پیدا می‌کند. و این تازه ابتدای ماجراست... پایانِ رمان نیز تکان‏‌دهنده و غیرقابل‏‌پیش بینی است.

جان گرین با س
ادامه متن

جملاتی از متن کتاب

  • 1- من و ایزاک تقریبأ فقط با نگاه با هم ارتباط برقرار می کردیم. هر بار یک نفر از رژیم های غذایی ضدسرطان حرف می زد، یا به خاطر مصرف دارو صدایش شبیه خرناس می شد، یا کار دیگری می کرد. او به من زل می زد و یک آه کوتاه می کشید. من هم در جواب به شکلی کاملا نامحسوس سرم را تکان می دادم و نفسم را بیرون می دادم. پس گروه خوددرمانی این طوری نفس نفس میزد و بعد از چند هفته از کل ماجرا حسابی کلافه بودم. آن چهارشنبه ای که با آگوستاس واترز آشنا شدم، هر چه در توان داشتم به کار گرفتم تا از شرکت در گروه خوددرمانی طفره بروم. روی مبل کنار مامان نشستم و حین تماشای سومین ساعت برنامه دوازده ساعته و ماراتن وار فصل گذشته مدل های برتر امریکا که مسلمه قبلا آن را دیده بودم، به پروپای مامان پیچیدم که به آن جلسه نروم.
  • 2- یک پسر به من زل زده بود. کاملا مطمئن بودم که هرگز قب؟ او را ندیده ام. آن پسر بلند و لاغر و ماهیچه ای روی آن صندلی پلاستیکی مدارس ابتدایی، کوتاه به نظر می رسید. با موی قهوهای صاف و کوتاه. ظاهر همسن خودم، شاید یک سال بزرگتر. لبه صندلی نشسته بود و بدنش زیادی لاغر و بدون انرژی به نظر می رسید. یک دستش هم توی جیب شلوار جین تیرهاش بود. یک دفعه متوجه ناهنجاری های زیاد خودم شدم و رویم را برگرداندم. من یک شلوار جین کهنه پوشیده بودم که یک وقتی به تنم می چسبید و حالا گشاد و آویزان بود. با یک تی شرت زرد تبلیغاتی یک گروه موسیقی که دیگر دوستش نداشتم. مویم هم به همین شکل موی پسرهای پادو که حتی زحمت شانه کردنش را به خودم نداده بودم. تازه، گونه مسخره و تپل موش خرمایی ام هم بود؛ یک عارضه جانبی درمان. شبیه یک آدم معمولی متناسب بودم با یک کله شبیه بادکنک. هنوز حتی از ورم زانو و ساق پایم چیزی نگفته ام. هر چند دیگر نگاهش نمی کردم، چشمهایش همچنان روی من قفل شده بود.
  • 3- آگوستاس پرسید «این حرفم یه جور بی عاطفگی بود؟ می تونم در برابر احساسات آدمهای دیگه واقعأ کور و بی تفاوت باشم.» ایزاک می خندید، اما پاتریک انگشت توبیخگرش را بلند کرد و گفت «خواهش می کنم آگوستاس. اجازه بده به خودت و تلاش هات برگردیم. گفتی از فراموش شدن می ترسی.» آگوستاس گفت «درسته.) پاتریک گیج به نظر می رسید. «کسی هست، کسی هست که بخواد در این باره حرف بزنه؟» سه سال بود که عادی به مدرسه نمی رفتم. پدر و مادرم بهترین دوستانم بودند. سومین دوستم نویسنده ای بود که حتی از وجودم خبر نداشت. تقریبا آدمی خجالتی بودم و کسی نبودم که دست بلند کنم و حرف بزنم. و حالا، فقط این بار تصمیم گرفتم حرف بزنم. دستم را نصفه بالا بردم و پاتریک با شوقی مشهود گفت «هؤل!» مطمئنم گمان می کرد که یخم دارد آب می شود. داشتم یکی از اعضای آن گروه میشدم. به آگوستاس واترز نگاه کردم و او هم نگاهم کرد. تقریبا میشد درون چشم های واقعا آبی اش را دید. گفتم «یه روز می آد که همه ما از دنیا رفته ایم. همه ما. زمانی می رسه که هیچ انسانی باقی نمی مونه که به خاطر بیاره زمانی کسی وجود داشته، یا این که گونه ما آدم ها چه کارهایی کرده. هیچ کس باقی نمی مونه که ارسطو یا کلئوپاترا رو به خاطر بیاره، چه برسه به شما. هر کاری که کردیم و هر چی که ساختیم و نوشتیم، فکر کردیم و کشف کردیم، فراموش میشه.» بعد با اشاره به اطرافم ادامه دادم و همه اینها به خاطر هیچ بوده. شاید اون زمان به زودی برسه و شاید میلیون ها سال طول بکشه، اما حتی اگه نابود شدن خورشید رو هم دووم بیاریم، باز هم تا ابد زنده نمی مونیم. قبل از این که اندامها هوشیار بشن، زمان وجود داشته، بعد از اون هم زمان ادامه خواهد داشت. اگه فراموش شدن حتمی بشر نگرانت می کنه، تشویقت می کنم که بهش توجه نکنی. فقط خدا میدونه آدم های دیگه چه کار می کنن.

شناسنامه کتاب

نویسنده: جان گرین
ناشر: چشمه
تعداد صفحات: 247
نوع جلد: شومیز
قطع: رقعی
شابک: 9786002295743
قیمت چاپ چهارم: 49,000 تومان

جدیدترین کتاب‌های معرفی شده

آخرین نویسندگان معرفی شده

  • تصویر نویسنده محمد قصاع
    محمد قصاع
    « محمد قصاع متولد سال 1343 تهران و کارشناس مخابرات دریایی است . او کار ترجمه را از سال 1367 با ترجمه کتاب های علمی تخیلی شروع کرده است. مجموعه های «اسپا ...»
  • تصویر نویسنده بهزاد رحمتی
    بهزاد رحمتی
    « بهزاد رحمتی مترجم ایرانی است. او دانش آموخته‌ی حوزه‌ی آموزش و سیاست است.

    ترجمه‌ها:
    طلای خدایان اثر اریک فون دانیکن
    ۲۷ چهره‌ی مردان ا
    ...»
  • تصویر نویسنده سیامک  دل آرا
    سیامک دل آرا
    « سیامک دل آرا مترجم ایرانی، متولد ۱۳۵۳ تهران فارغ التحصیل مترجمی زبان انگلیسی است. وی ترجمه رمان «مرد ناشناس» از المور لئونارد و «پرده حائل» از یان م ...»
  • تصویر نویسنده هارلن کوبن
    هارلن کوبن
    « هارلن کوبن، زاده ی 4 ژانویه ی 1962، نویسنده ی آمریکایی رمان های معمایی و تریلر است.کوبن در خانواده ای یهودی در نیوجرسی چشم به جهان گشود. او همزمان با ...»
  • تصویر نویسنده المور لئونارد
    المور لئونارد
    « المور لئونارد، زاده ی 11 اکتبر 1925 و درگذشته ی 20 آگوست 2013، نویسنده ای آمریکایی بود.لئونارد در لوییزیانا به دنیا آمد. او در سال 1946 به دانشگاه دیت ...»